حال معتادی رو دارم که یه روز صبح بلند میشه و می خواد اعتیادش رو بذاره کنار ، یهویی و بی مهابا . با ذره ذره آبی که می خوره این سم از بدنش میاد بیرون ، تک تک سلول هاش از درد مچالش میکنن و تا ساعت ها و روزها حتی  له و دردناک تو خودش گوله میشه . این قدر باید تحمل کنه که بیاد بیرون این عادت دردناک و پر از وسوسه . وسوسه ای به وسعت رسیدن به رویایی دور

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها